۳ مطلب با موضوع «چالش» ثبت شده است

دوازده لبخند 1402

اگه بخوام به امسال یه صفت بدم، اون صفت "پرتغییرترین" هست. شخصیتم، سلیقه‌م، اهدافم، و خیلی چیزهای دیگه تغییر کردن. تغییرهای ریز و جزئی‌ای که کنار هم، بزرگ و اساسی به نظر میان. بعد از نه سالی که حالا فهمیده‌م بخور و بخواب بوده، وارد دوره‌ای شدم که مثل این که جدی جدی باید درس بخونم. گویا یکم اجتماعی‌تر شده‌م. دیگه معمولا به‌خاطر حرف زدن جلوی کلاس، استرس نمی‌گیرم و کمتر نگران اشتباه کردنم. بعضی وقت‌ها با کسایی حرف می‌زنم که تنها وجه اشتراک‌مون مدرسه، رشته و کلاس‌مونه. بعدش از خودم تعجب می‌کنم و نگران چینی نازک تنهایی‌م میشم، اما بعدترش می‌بینم که هیچ ترکی برنداشته. کم‌کم دارم قبول می‌کنم که همه از من متنفر نیستن و کل زندگی‌شون رو به مسخره کردن من نمی‌گذرونن. این اواخر، یکی از عزیزانم رو از دست دادم و دورترها که نسخه‌ی کمی راحت‌تر و ابرازگرتر من رو ندیده بودن، با دیدن گریه کردنم تعجب کردن. و همه‌ی این چیزها، باعث میشن که 1402، سال عجیب و پرتغییری باشه. 

سالی که با همه‌ی سختی‌هاش، برای دلتنگش شدن به اندازه‌ی کافی لبخند داشت.

یک: بدوبدوها و خستگی‌های روز چیدمان کارگاه علوم و خوش‌گذرونی‌های دو روز کارگاه، دیدن نیلوفرهای کاغذی توی حوض، جیغ زدن‌هامون توی اتاق فرار و خلاصه تک‌تک لحظات سیزده تا پونزده اردیبهشت.

دو: پیتزا خورون مدرسه.

سه: بغل خداحافظی نیکا.

چهار: کارنامه‌ی نهم و ثبت‌نام دهم.

پنج: دیدن ارباب حلقه‌ها و هابیت با پدر و مادرم.

شش: همسایه شدن با سوگند.

هفت: شروع مثلثات و لذت بردن ازش.

هشت: گوشی‌دار شدنم. XD

نه: سه روز زندگی کردن به معنای واقعی کلمه، کاملا "ز غوغای جهان فارغ" طور.

ده: اولین روزی که برای کارهای کارگاه علوم رفتیم و هیجانم برای سی و سی و یک فروردین شروع شد.

یازده: شبی که نرجس رو بعد از چند ماه دیدم و توی حیاط مدرسه نشستیم و شعر خوندیم.

دوازده: دوستی با پریسان و وقتی که بهش گفتم همه به من میگن کاکتوس بی‌احساس و اون گفت غلط می‌کنن. [عینک دودی]

وای، چیزهای بیشتری هم داره یادم میاد ولی خب بسه دیگه.

عیدتون مبارک *.*

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • سه شنبه ۲۹ اسفند ۰۲

    جلبکِ در مسیر اطلسی شدن_روز پنجم

    به نام خالق اطلسی‌ها :دی

    در راستای تبدیل شدن از جلبک به اطلسی، لیست کارهای مفیدی که می‌تونم انجام بدم رو می‌نویسم و تا آخر تابستون(؟)، هر روز میام میگم که چه کارهایی انجام دادم.

    با تشکر فراوان از منبع :>

     

    خوندن کتاب و شعر

    زبان

        انگلیسی با oxford word skills

        فرانسوی با دولینگو

        خوندن کتاب انگلیسی

    بیولوژی کمپبل

    تمرین سنتور

    نجاری

        کامل کردن پرنده‌هه

    عکاسی

        گیر آوردن ملت برای تمرین پرتره

        یاد گرفتن تنظیمات دوربین(بعد از سال‌هاTT)

    آشپزی

    ظرف شستنTT

    ورزش

     

    به امید اطلسی شدن ~.~

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • شنبه ۱۴ مرداد ۰۲

    منِ دیگر در جهان موازی

    از مدرسه برمی‌گرده خونه. لباسش رو عوض می‌کنه، موهای کوتاهش رو شونه می‌کنه، یکم کیک و یه لیوان بزرگ شیرکاکائو برمی‌داره و میره کتاب‌فروشی. کتاب‌فروشی خودشون. کتاب‌فروشی پایین خونه‌شون. توی یه شهر کوچیک.

    توی کتاب‌فروشی می‌شینه و کتاب می‌خونه. گاهی که کسی میاد، باهم حرف می‌زنن و براش دنبال کتاب می‌گردن. بیشتر کسایی که میان کتاب‌فروشی دوست‌هاش هستن و اگر هم نباشن، سلیقه‌های مشترک و شخصیت‌های نزدیک به همی دارن که مهم‌ترینش علاقه به کتابه؛ به‌خاطر همین، با وجود روابط اجتماعی نه چندان خوبش با کسایی که میان کتاب‌فروشی، راحت ارتباط می‌گیره، باهم حرف می‌زنن و وقت رفتن، بهشون گلدون‌های کوچولو میده.

    غروب، در مغازه رو می‌بنده و میره بالا. بعد از انجام دادن کارهاش و خوردن غذا، می‌شینه لب پنجره‌ی اتاقش، آهنگ گوش میده و به آسمون پر ستاره‌ی شهر کوچیکش نگاه می‌کنه.

    فردا صبح زود بیدار میشه و بعد از آب دادن به گل‌ها و درخت انار باغچه، با دوچرخه میره مدرسه. این‌ها تقریبا اتفاق‌های هر روزشه، ولی هیچ‌وقت زندگی‌ش براش خسته‌کننده و تکراری نیست...

    او کیست؟ منِ دیگر در یکی از جهان‌های موازی. جهانی که توش چند سال پیش تصمیم گرفتیم از تهران به شهری بکوچیم که انقدر شلوغ و خاکستری نباشه.

     

     

    با تشکر فراوان از یاسمن خانوم بابت این چالش.

    اول می‌خواستم زیاد ایده‌آل نباشه و این حرفا، ولی تنها چیزی که به ذهنم رسید همین بود. 

    از هر کس که این پست رو می‌خونه هم دعوت می‌کنم به شرکت. :-"

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • پنجشنبه ۱۸ خرداد ۰۲
    nefelibata: "cloud walker"; one who lives in the clouds of their imagination or dreams.
    موضوعات